مبارز راه روشنایی

مبارز راه روشنایی

متشکرم به دلیل اینکه از مطالب وبلاگ بدون اجازه از نویسنده استفاده نکردید.
مبارز راه روشنایی

مبارز راه روشنایی

متشکرم به دلیل اینکه از مطالب وبلاگ بدون اجازه از نویسنده استفاده نکردید.

استاد بهاءالدین خرمشاهی(قسمت سوم)

ــ با مروری بر فهرست آثار شما، می توان فعالیت عمده شما را در سه شاخه دین، قرآن، و حافظ دانست. اولین اثری که در این سه زمینه تألیف یا ترجمه کرده اید، کدام است؟ و چگونه شد که تحقیق و ترجمه های خود را در این سه زمینه معطوف کرده اید؟

من بر اینها فلسفه را هم اضافه می کنم. مثلاً من پوزیتیویسم منطقی را در ظرف پانزده روز نوشتم و وقتی که می خواستم استادیار شوم، گروه فلسفه دانشگاه تهران رأی داد که این اثر برابر تز دکترا محسوب می شود. من پانزده روزه نوشتم؛ ولی بعد از هجده سال باز هم تجدید چاپ شد و کتاب درسی دانشگاه ها هم بود.

درد جاودانگی، اولین کار جدی من در زمینه فلسفی، کلامی، الهیاتی، و دین پژوهی بود. بعد داستان هایی از اونامونا ترجمه کردم، هابیل و چند داستان دیگر. سپس عرفان فلسفه و بعد از آن، علم و دین را ترجمه کردم که شانزده ـ هفده سال دکتر سروش آن را در دانشگاه تدریس می کردند. متن درسی بود و هفت ـ هشت سال هم دکتر حداد عادل ــ ریاست محترم قوه مقننه ــ در حوزه علمیه قم تدریس می کردند. این کتاب را شورای عالی انقلاب فرهنگی به من پیشنهاد کرد. آنها مرا برای ترجمه این کتاب برگزیدند و گفتند که برای ترجمه این کتاب، به اطلاعات زیادی نیاز است؛ خیلی زمینه ها لازم دارد تا کسی بتواند از عهده ترجمه آن بربیاید: قدری طب، مقداری حکمت و فلسفه و غیره باید بدانی و خلاصه، من هم که مترجم حرفه ای بودم. ماهی هفت هزار تومان حقوق می گرفتم و در مدت ده ماه آن را ترجمه کردم؛ یعنی هفتادهزار تومان گرفتم و این کتاب را ترجمه کردم. البته در سال شصت ویک ـ شصت ودو، هفت هزار تومان پول خوبی بود.

ــ در کتاب قرآن پژوهی خود که سال ها پیش چاپ شده است، به چند پژوهنده قرآن اشاره کردید؟ و آیا در میان آنها کسی بود که از جهت فکری یا جهات دیگر، آنها را با خود همسو ببینید؟

بله. وقتی ترجمه آقای عبدالمحمد آیتی ــ سرور و همکار و استاد ما در فرهنگستان زبان و ادب فارسی، استاد مسلم ترجمه از زبان عربی ــ از قرآن کریم منتشر شد، من چهارده ماه بعدازظهرها بدون تعطیلی، آن را با سی اثری که یا ترجمه یا تفسیر، به زبان فارسی یا عربی یا انگلیسی بود، مقایسه می کردم و در پایان، صدوپنجاه صفحه یادداشت خدمتشان دادم و ایشان نوددرصد آنها را در چاپ بعدی اجرا کردند. این 90 درصد، مهم ترین موارد بود؛ بقیه را هم تقریبا کم تفاوت دانستند و به آنها عمل نکردند که من نقدی برآن نوشتم؛ چرا که آن ها را مثل آن بقیه هم وارد می دانستم. کسانی بودند که سخن شنو بودند. خود بنده، هفتاودو انتقاد از ترجمه ام از قرآن دریافت کردم. از تمامی این هفتادودو انتقاد، ولو اینکه پولمیک ــ یعنی جدال قلمی ــ بود، بهره بردم. مثل انتقادهایی که مرحوم گلشیری کرد و بعضی از ایشان و برخی از من دفاع کردند؛ و در تمام بهار و تابستان سال هفتادوپنج، غوغایی در روزنامه سلام به پا شد و بنده خیلی استفاده کردم برای اینکه هر کسی در خلوت خودش نشسته بود و ایرادهای مرا پیدا کرده بود. من چرا غنیمت نشمرم؟! ویرایش مجانی و دسته جمعی؛ چه بهتر از این!

ــ آیا ترجمه ای که شما از قرآن فرمودید، تفاوت یا تفاوت هایی با ترجمه های دیگر قرآن دارد؟

بله. یکی از تفاوت ها، توضیحات پای صفحه است و یکی هم واژه نامه آخر کتاب، با مقاله های ضمیمه؛ مقاله های مهم فهم قرآن با قرآن، کلمات فارسی در قرآن، تحریف ناپذیری قرآن که همین مقاله برنده جایزه ای هم شد. این مقاله ها و آن واژه نامه و این توضیحات پای صفحه، و گردآمدن همه آنها در یک مجلّد، و قیمت یا هدیه زیر ده هزار تومان آن، اینها همه از ویژگی های آن است. امّا من ویژگی مهم ترجمه خودم را مفهوم بودن و روان بودن و خوانا بودن می دانم. برای اینکه من ابتدا از صبح تا شب تفسیر می خواندم که دوصفحه را بفهمم؛ و بعد از اینکه مطالب آن دو صفحه مثل آب زلال برایم روشن می شد، به ترجمه آن اقدام می کردم. اگر کسی از شش هزار و دویست آیه، بیشتر از پنج آیه پیدا کند که بگوید اینها که ترجمه کردی، معنی نمی دهد، بنده غرامت می پردازم.

ــ آیا نکات و انتقادهایی را که فرمودید بر ترجمه شما از قرآن وارد کردند (هفتادودومورد)، در چاپ های بعدی اعمال کردید؟

رعایت کردم. در همین ویراست دوم از قطع بزرگ، بنده به نهایت آنها را رعایت کردم و به آنهایی که وارد بود، عمل کردم. اما آنها هم اشتباهاتی کرده بودند. آنها هم که همه دان و همه توان نیستند؛ آنها هم بشرند و آنها هم مثل من اشتباه می کنند. بعضی ایرادهایی که گرفته بودند، اشتباه مسلم بود، چون آنها به اندازه من در آن زمینه تحقیق نکرده بودند؛ مثلاً «تتخذون منه سکرا» یعنی از آن نوشابه سکرآور می گیرید. این عبارت مربوط به زمانی است که شراب حرام نبود. شراب به تدریج در پنج مرحله تحریم می شود: ابتدا از آن به عنوان نعمت ها یاد می شود (من چهل وپنج سند آوردم که سَکَر بر وزن حَسَن، صیغه مبالغه است یعنی سکرآور؛ و شراب، نعمتی شمرده می شده و درباره آن گفته می شده است: «فیها منافع للناس»)؛ بعد گفته شده که مضار آن از منافعش بیشتر است؛ سپس گفته شده: «رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه» که دیگر قاطع ترین حکم است، یعنی دیگر مسلما نه فقط شراب بلکه هر مسکر دیگری تحریم شده است. همه مسکرات حرام است؛ و این گفته پیامبر (ص) است.

ــ برای چاپ های بعد هم هنوز انتقادهایی وجود دارد که وارد باشد و باید اعمال شود؟

انتقادهای کم یا اشتباهات کمی را که پیدا کنم، برای دو یا سه چاپ بعد می گذارم نه چاپ بعدی؛ که اقلاً به تغییر فیلم و زنیک بیرزد؛ زیرا چنان که می دانید بخشی از کار چاپ، به اقتصاد نشر مربوط است؛ نمی توان در هر چاپ فیلم و زینک را عوض کرد، چون این مسئله هر ناشری را ورشکست می کند.

استاد بهاءالدین خرمشاهی(قسمت دوم)



ــ امروز یکی از بحث های مهم و داغ، «جهانی شدن و هویت ایرانی» است. نظر شما در این مورد چیست؟ و فکر می کنید آیا بتوان بین آثاری که در آن سه زمینه مشخص (دین ـ قرآن ـ حافظ) انجام داده اید و این مبحث ارتباطی برقرار کرد و در راستای تعمیق مؤلفه های هویت اسلامی و ایرانی از آنها بهره جست؟

بله. من معتقدم که جهانی شدن خیلی خوب است. بشر دارد متحد می شود و زبان همدیگر را می فهمد و باب گفت وگو (دیالوگ) بین تمدن ها، بین دولت ها و بین ملت ها برقرار می شود. دموکراسی، شکل غالب حکومت می شود؛ غالب قالب حکومت می شود. جهان به سوی دموکراتیزه شدن پیش می رود. کاملاً درست است که به جهان، دهکده جهانی می گویند با این رسانه ها، ماهواره ها و گاهواره ها که هست، مردم جهان به بهترین وجه از حال همدیگر با خبر می شوند. سفرها هم که بسیار زیاد است. درگذشته، یک سال طول می کشید که یک نفر به چین برود؛ الآن کمتر از ده ساعت طول می کشد. سرعت ارتباطات و انقلاب انفورماتیک (انقلاب اطلاعات) جهان را یکپارچه کرده است. ما گزیری و گریزی از جهانی شدن نداریم. مثل این است که مثلاً امریکا از پنجاه ودو ایالت تشکیل شده است ولی هر ایالتی، بودجه و فرماندار خودش، و کلانتر و شهردار خودش را دارد؛ و امور این ایالت ها در عین اینکه در داخل همان ایالت ها اداره می شود، با همدیگر کشوری به نام ایالات متحده را تشکیل داده اند. یا همین طور شوروی سابق. خوب! این فدراتیوبودن خوب است. جهان فدراتیو می شود؛ مثل این است که صدوپنجاه یا دویست کشور در بعضی چیزها با هم مشترک می شوند. مثلاً من معتقدم که در زمانی نه چندان دور، دیگر جنگی اتفاق نخواهد افتاد؛ یعنی سازمان ملل متحد چندان قوی می شود که از بروز هر جنگی جلوگیری می کند و حق را از طریق حقوقی و مذاکره به آن که حق دارد، می دهد؛ مثلاً زمینِ کویت را از عراق پس می گیرد، نه با جنگ، نه با سربازهای امریکا، بلکه با سربازهای سازمان ملل. پیش بینی من چنین است. تمدن ما فوق العاده عظیم است، هم از بُعد ایرانی، هم از بُعد اسلامی (اسلامی ـ ایرانی). هر دو بعد مهم است؛ و به اعتقاد من، این تمدن هیچ گاه در تمدن جهانی ذوب نمی شود، همان طور که هر چقدر زبان انگلیسی یاد بگیریم، زبان فارسی هیچ گاه به زبان انگلیسی تبدیل نمی شود.

ــ آیا قصد دارید در این زمینه، اثر مشخصی تألیف یا ترجمه کنید؟

نه. من صاحب صلاحیت نیستم. صاحب صلاحیت، سرور و دوست و استاد من، آقای داریوش شایگان هستندکه کتابی در فلسفه فرهنگ و هویت چهل تکه و تفکّر سیار نوشته و چندین بار چاپ شده است. من در مسائل سیاسی، سیاست جهانی، جامعه شناسی (الآن باید گفت) جهانی، و مانند اینها، ورودی ندارم. من مشّاقم؛ سرم را پایین می اندازم و در رشته های معینی کار می کنم. اگر هم بتوانم هم در سطح و مسئله ای به این دشواری، حرف های فلسفی بزنم، تصور می کنم که حرف های ساده لوحانه ای شود. بهتر است وارد این مبحث نشویم؛ چرا که من توانایی بیان و تبیینش را ندارم.

استاد بهاءالدین خرمشاهی(قسمت اول)

استاد بهاءالدین خرمشاهی



نویسنده و م
صاحبه کننده:سیدجلیل شاهری لنگرودی (مجله:پژوهشگران)



بهاءالدین خرمشاهی، دین پژوه، حافظ پژوه، قرآن پژوه، مؤلف، مترجم، ویراستار، عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و از اعضای هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. تألیفات و ترجمه های فراوانی دارد که بخش عمده آنها در چهار حوزه دین، حافظ، قرآن و فلسفه متمرکز است هر چند که در زمینه های دیگر نیز به ذوق خود قلم به کاغذ برده و در آنها هم صاحبنظر است. صحت این مدعا، مصاحبه حاضر است که در دو بخش تنظیم شده است: 1. توضیحات ایشان در زمینه ترجمه، واژه گزینی و واژه سازی، ویرایش و اهمیت آن در ایران و جهان، و رسم الخط زبان فارسی؛ 2. شرح تألیفات عمده در چهار زمینه مذکور و ترجمه ایشان از قرآن کریم.


ــ شما در میان اهل فرهنگ چهره شناخته شده ای هستید. با این حال، به رسم همه مصاحبه ها، مختصری درباره خودتان بگویید؟

بسم الله الرحمن الرحیم. اطاعت می کنم. اولاً تشریف فرمایی شما یاران خوبم را از پژوهشگاهی که همه آنجا کار می کنیم ــ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ــ غنیمت می شمارم. بنده از این سازمان علمی بزرگ در سال 1379 بازنشسته شدم؛ ولی همچنان با پژوهشگاه همکاری می کنم، هم مشاوره می کنم هم ویرایش، هم سردبیری مجله فرهنگ و کارهای دیگری که در حد توان ناچیز من باشد.

درباره خودم بگذارید با جملات مقطع بگویم:

در دوازدهم فروردین 1324 شمسی در شهر باب الجنه (مینودر) قزوین به دنیا آمدم. پدرم و آبا و اجدادم یزدی، از خرمشاه یزد، بودند که به اطراف ساوه زرندو الویر کوچیده بودند. پدرم در روستای الویر به دنیا آمد. استادان بسیاری را دید. در سن ده یا دوازده سالگی معلم شد؛ و چون پدرش فوت کرد، سرپرست خانواده شد. در محضر درس استادان بزرگی مثل آیت الله رفیع قزوینی ــ رضوان الله علیه ــ حکیم هیدجی، آیت الله معصومی همدانی معروف به آخوند ملاعلی و یازده استاد دیگر شرکت داشت. خوب درس خوانده و قریب الاجتهاد بود. خجالت می کشید اجازه اجتهاد از کسی بگیرد، وگرنه به او می دادند؛ و او اولین معلم من بود. پنجاه سال با من اختلاف سن داشت و من در پانزده سالگی توانستم شصت وپنج سالگی او را درک کنم و دریابم. تا هشتاد سالگی ایشان، پانزده سال وقت داشتم از او مطلب یاد بگیرم و بیاموزم. در ضرّاء و سرّا، در گرما و سرما، همواره و در همه حال در اتاق ایشان بودم. چای آور، لایحه نویس، کپی کننده و رونویس لایحه های ایشان با کاربن بودم؛ چون در آن موقع زیراکس نبود. چیزهای بسیاری از ایشان آموختم مخصوصا در مورد قرآن و حافظ و علوم بلاغت که پدرم خیلی در اینها تسلط داشت. حتّی شرح منظومه را پیش ایشان خواندم. تا سال 1342 در قزوین بودم. دیپلم طبیعی گرفتم. می خواستم در رشته ادبی تحصیل کنم؛ امّا رد شدم، چون کتاب های ضخیم عربی و منطق نخوانده بودم. اگرچه چیزهای دیگری خوانده بودم؛ اما به شکل کلاسی نبود و لهذا رد شدم. خیلی دلم شکست. درحالی که شاگرد خوبی بودم و همه دبیران می گفتند یکی از قبولی های کنکور، خرمشاهی است، رد شدم و برای تحصیل در رشته پزشکی، وارد دانشگاه ملی شدم که شهریه بسیار سنگینی داشت: در سال 1342، پنج هزار تومان، یعنی پنجاه میلیون تومان 41 سال بعد. برای اینکه در آن موقع با پنج هزار تومان می شد خانه خرید. قیمت ماشین پیکان، پنج سال بعد ده هزار تومان شد. حالا شما بسنجید که هزینه دانشگاه چقدر سنگین بود. پدرم این پول را از باجناقش قرض گرفت و بعد آن قرض را پرداخت. اما من زیر دین پدرم ماندم؛ برای اینکه از دانشگاه بیرون آمدم: تا آمدند خرگوشی را تشریح کنند، لباس پزشکی ام را چنان درآوردم که پنج دکمه آن به این طرف و آن طرف پرت شد و من پس پس تا قزوین رفتم و گفتم: من نیستم. من باید ادبیات بخوانم. کتاب های درسی ادبیات را گرفتم و خواندم و در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران و دانشگاه شیراز قبول شدم. بعد به تهران، منزل خواهرم، آمدم و کمی بعد مستقل شدم. در سال 1347 لیسانس ادبیات فارسی گرفتم. استادان بزرگی داشتم که باید از ایشان یاد کنم: اولین آنها ــ که خدا بر عمر و عزتشان بیفزاید ــ استاد سید جعفر شهیدی که هشت ترم (یعنی همه ترم ها) با ایشان کلاس داشتم؛ دیگر، استاد دکتر مهدی محقق که با ایشان عربی داشتم و ایشان عربی را آن چنان به من آموختند که در کتاب محقق نامه نوشته ام. ملاحظه می کنید که چه کلاسی بود؛ و من بعد از سی سال آن کلاس را بازسازی کردم. اینها فقط از استادان زنده من هستند. استادان دیگر من، اینها بودند: مرحوم ذبیح الله صفا، مرحوم خانلری، مرحوم بدیع الزمانی کردستانی، مرحوم آیت الله ابوالحسن شَعرانی، مرحوم سادات ناصری، مرحوم صادق گوهرین، مرحوم دکتر امیرحسین یزدگردی و چند تن دگر. همه به رحمت خدا پیوستند جز دو بزرگوار اول که برایشان طول عمر با عزت و برکت و عافیت آرزو می کنم. رفتم برای ورود به مقطع فوق لیسانس در رشته ادبیات فارسی امتحان بدهم که یکی از سؤال ها صنعت بوقلمون بود. گفتم لابد می پرسند فرق مولوی در مثنوی با مولوی در غزل های شمس چیست. دیدم یک سؤال بی ربط پرسیدند که بوقلمون چیست. گفتم: بوقلمون برای حلیم خوب است و نیز برای فسنجان؛ و در هر حال به درد من نمی خورد و دنیا و آخرت را آباد نمی کند. لهذا اعتراض نامه شدیدی نوشتم؛ و این اعتراض نامه باعث شد دو نفر به من روی بیاورند: دکتر شهیدی گفت: «از فردا بیا لغت نامه پیش خودم کار کن»؛ و استاد شفیعی گفت: «شما حرفِ نزده چندین دهه ما را زدی». وارد رشته کتابداری شدم؛ چون می گفتند برای این رشته، شغل پیدا می شود. در سال 1352 فوق لیسانس گرفتم. رساله من درباره تذهیب بود که چیزی درباره آن نمی دانستم. قدری درباره آن خواندم؛ قدری هم ترجمه کردم. یپشاستاد ایرج افشار ــ که انشاءالله عمرش دراز باد! ــ جزءِ استادان زنده و زنده دل بنده بودند که نمره مرضی الطرفین به ما می دادند. در سال 1353 وارد هیئت علمی مرکز خدمات کتابداری شدم. تا سال 1363 در آنجا بودم؛ که در این میان، انقلاب هم شده بود. بعد به انجمن فلسفه رفتم. از 1363 تا 1379 که در آنجا بازنشسته شدم، در انجمن فلسفه بودم. از فعالیت های جدی که در این فاصله کردم، این است که عضو مؤسس و یکی از دو ویراستار ارشد دایرة المعارف تشیع بودم و هستم. از سال 1361 تا حالا ده جلد آن چاپ شده است و یازدهمین جلد آن هم به زودی چاپ می شود. این مجموعه، چهارده یا پانزده جلد خواهد داشت؛ و اولین دایرة المعارفی است که مردم حرف «ی» را در آن می بینند مثل واژه یمن و یهود که هیچ گناهی نکرده اند واینها را انشاءالله مردم می بینند. درسال 1373از اعضای مؤسس و دارای پروانه نشر مؤسسه نشر فرزان روز شدم که هنوز هم در این مجموعه هستم و فعالیت آن ادامه دارد. سیصد کتاب هم تاکنون به چاپ رسانده است. مدیرعامل آن هم قبلاً آقای دکتر هرمز همایون پور بودند که به عللی، اختلافاتی پیش آمد و الآن خانم گلی امامی ــ همسر آقای کریم امامی ــ که اهل قلم هستند، مدیریت آن را به عهده دارند. در سال 1369 به عضویت فرهنگستان زبان و ادب فارسی درآمدم؛ اما آن قدر غیبت کردم که مستعفی شدم. دوباره آقای دکتر حداد عادل مرحمت کردند و به منزل ما آمدند و گفتند: چرا نمی آیی؟ گفتم: وقتم گرفته می شود. گفتند: دو ساعت در دو هفته، وقتت گرفته می شود؟! مگر تو چه مسی را طلا می کنی؟! گفتم: شرمنده ام؛ خدمتتان می آیم. و از سال هفتاد ـ هفتادویک تا امروز که در اواخر اردیبهشت 1384 هستیم، مرتب در جلسات هفتگی و نیز در کمیته های فرعی آن مثل ادب فارسی و فرهنگ املایی شرکت می کنم.

مدتی با سرپرستی کیهان فرهنگی (دوره اول) همکاری داشتم؛ همکاری سختکوشانه با سردبیران آن. مقاله ها را می خواندم و انتخاب می کردم. لی ـ اوت آخر مقاله ها را هم می خواندم زیرا دوستان گرفتار فعالیت سیاسی بودند و البته فعالیت زیاد و فراوان می کردند. دوستانی مثل آقای سیدمصطفی رخ صفت که الآن به گمانم دکترا گرفته اند، آقای دکتر کمال سیدجوادی و آقای منتظرقائم که به علت سانحه اتومبیل به رحمت خدا پیوست. در این دوره اول انتشار فرهنگ، فعالیت فرهنگی زیادی کردم: تا 8 شماره مجله فرهنگ را در سال 1363 زیرنظر صاحب امتیاز و ناظر اصلی آن دکتر محمود بروجردی ــ رئیس وقت پژوهشگاه که در آن موقع نامش مؤسسه مطالعات بود ــ با همکاری خانم شهین اعوانی ــ که فکر می کنم الآن دکترای خود را در آلمان گرفتند و باید ایشان را دکتر شهین اعوانی خطاب کنیم ــ درآوردیم. هشتمین شماره آن، ویژه مرحوم مشایخ فریدنی بود. به من گفتند: تو عضو هیئت تحریریه باش و دیگر سردبیر نباش! (ناظر اصلی و صاحب امتیاز مجله فرهنگ دکتر محمود بروجردی بود و من و خانم اعوانی مشترکا سردبیر بودیم ؛ البته او بیشتر از من، مثلاً به نسبت شصت به چهل). بعد از سال ها دوباره به من گفتند سردبیر مجله فرهنگ شو! فکر می کنم در اواخر سال 1382 دوباره سرپرستی این مجله را به توصیه استاد دکتر مهدی گلشنی ــ رئیس پژوهشگاه و مدیرمسئول این نشریه ــ برعهده گرفتم. با نشریه پژوهشگران نیز آشنا و خواننده آن هستم و می دانم که شاید در انتشار آن دو سالی وقفه افتاده باشد. انشاءالله هیچ وقت وقفه نداشته باشد و هر روز رونق بیشتری بگیرد! در این میانه، نزدیک به هفتاد کتاب یا نوشتم یا ترجمه کردم یا تألیف کردم یا تصحیح کردم. (تصحیح به معنی تصحیح متون، نه ویرایش). ویراستاری اساسی هم زیاد کردم از جمله؛ فرهنگ اصطلاحات علوم و تمدن اسلامی را ده ماه روزی ده ساعت ویرایش می کردم؛ و از آنجا که این ویرایش، ویرایش عادی نبود، نام من با مؤلفّان روی کتاب درج شده است. یا کاری که در مؤسسه با همکاری خانم ماری بریجانیان انجام دادم. در این مورد، در انتخاب کتاب ها هم شرکت داشتم؛ کتاب هایی را کنار می گذاشتم و کتاب هایی را جانشین می کردم. در آنجا هم ویراستاری بودم که سزاوار بود نامم روی جلد بیاید، که آمد.

تعداد کتاب های من حدود هفتاد تا و تعداد مقاله ها ممکن است کمی باعث تعجب شما شود. من بیش از هزار مقاله بلند و یکهزار و دویست مقاله کوتاه دارم. می دانم که کارنامه سخت و سنگینی است؛ اما خوب، شاید «آن خشت بُوَد که پر توان زد». نمی دانم. من خودم را در همه چیز ــ در کار فرهنگی، در دانش، در بینش ــ آدم متوسطی ارزیابی می کنم؛ امّا در پرکاری، نه. در پرکاری، میانگین هموطنان نازنینم هستم که نصف بیشتر وقتشان معمولاً در ادارات تلف می شود (نگوییم تلف می کنند که به ایشان برنخورد)، به دلایل مختلف. وقت من هم تلف می شد. البته من در این مؤسسه کتاب ترجمه می کردم. شش یا هفت کتاب ترجمه کردم؛ از جمله: دین پژوهی، خدا در فلسفه، تاریخ خداباوری، و همان نشریه فرهنگ به همراه چند کتاب دیگر که الآن یادم نیست.

بسیاری از کتاب هایم را در این مؤسسه ویرایش می کردم، شاید پنجاه عدد در زمان اشتغالم. الآن هم که مشاور و سردبیر نشریه فرهنگ هستم، عضو شورای انتشارات هستم و هر کتابی را که بگویند ارزیابی یا، اگر ضرورت داشته باشد به ندرت، ویرایش می کنم.

در سال 1352 ازدواج کردم و سه فرزند دارم: هاتف (که در سال 1354 به دنیا آمد)، عارف (که متولد 1358 است)، و حافظ (که در سال 1363 به دنیا آمد). دختر هم ندارم (خیلی دوست داشتم دختر داشتم)؛ امّا دو عروس دارم که عروس دوم به رحمت خدا پیوسته است؛ چون پدر و مادر و چند خانواده نزدیک او در سانحه اتومبیل به رحمت خدا پیوستند و او نتوانست طاقت بیاورد و می شود گفت دق کرد یا ایست قلبی کرد. به هر حال، در بیست سالگی ازدنیا رفت و هنوز که دو سال از درگذشت او می گذرد، عزادار و داغدار هستم و مرثیه ها می سرایم.

میلان کوندرا

میلان کوندرا (به چکی: Milan Kundera) (زاده ۱ آوریل، ۱۹۲۹ در برنو، چکسلواکی) نویسنده اهل چک است که از سال ۱۹۷۵ در فرانسه زندگی می‌کند و از سال ۱۹۸۱ یک شهروند فرانسوی شده‌است.


Milan Kundera redux.jpg


زندگی

خانوادهٔ او متعلق به طبقهٔ اجتماعی متوسط و دارای سطح فرهنگی بالایی بودند. پدرش، لودویک کوندرا، نوازنده پیانو و شاگرد لئوش یاناچک بود و بین سال‌های ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۱ ریاست آکادمی موسیقی برنو را برعهده داشت.[۱] علاقه کوندرا به موسیقی در بسیاری از آثار او به ویژه رمان شوخی پیداست. میلان شعرگویی را از ۱۴ سالگی آغاز کرد و در ۱۷ سالگی پس از شکست آلمان به حزب کمونیست پیوست.[۲] به سال ۱۹۴۸ تحصیل خود را در رشتهٔ ادبیات و زیبایی شناسی در دانشگاه چارلز در شهر پراگ شروع کرد، ولی خیلی زود خود را به دانشکده فیلم منتقل کرد. در سال ۱۹۵۰ برای نخستین بار از حزب اخراج شد و تا سال ۱۹۵۶ اجازهٔ ورود مجدد به حزب را پیدا نکرد.

در مجلس چهارم نویسندگان چکسلواکی در ژوئن ۱۹۶۷ کوندرا سخنرانی معروفی انجام داد که در آن خواهان آزادی بیشتری برای نویسندگانی شد که فکر می‌کردند توسط تشکیلات خودکامهٔ کمونیستی به اسارت گرفته شده‌اند.

کوندرا به همراه بسیاری از هنرمندان و نویسندگان چکسلواکی به حمایت از جنبش اصلاح‌طلبانه حزب کمونیست چکسلواکی در سال ۱۹۶۸ پرداخت. پس از اشغال کشور توسط ارتش شوروی در اوت ۱۹۶۸ نامش در لیست سیاه قرار گرفته و انتشار کتاب‌هایش و عرضه آن‌ها در کتابخانه‌ها ممنوع شد و او یک سال بعد از دانشکده سینما هم اخراج می‌شود. در این مدت کوندرا خرج خودش را با نوشتن طالع‌بینی‌هایی درمی‌آورد. این طالع‌بینی‌ها که البته با نام میلان کوندرا چاپ نمی‌شدند، پس از مدتی بسیار محبوب شدند. خود کوندرا در کتاب خنده و فراموشی به سرنوشتی که این چنین دچارش شده بود اشاره و شرح آن را بیان می‌کند. او در همین دوران رمان زندگی جای دیگر است را نیز به زبان فرانسوی می‌نویسد که در سال ۱۹۷۳ در فرانسه چاپ می‌شود.

در ۱۹۸۴ کتاب سبکی تحمل ناپذیر هستی (در فارسی بار هستی ترجمه شده‌است) نوشت. این کتاب محبوب‌ترین کتاب کوندرا به حساب می‌آید. سبکی تحمل‌ناپذیر هستی به مشکلات یک زوج چک با یکدیگر و دشواری سازگاری با زندگی در چکسلواکی می‌پردازد.

در ۱۹۹۰ کوندرا کتاب جاودانگی را به بازار داد. در مقایسه با سایر آثار کوندرا که بیش‌تر تفکرات سیاسی را مطرح می‌کنند، این کتاب از درون‌مایهٔ فلسفی بیشتر و عمیقتری برخوردار است و مفاهیم جهانی‌تری را در خود می‌گنجاند.


(برخی جملات گزیده از کتاب بار هستی از میلان کوندرا)


آنچه فرد تحصیل کرده را از فرد خودآموخته مشخص می سازد، وسعت دانش نیست بلکه مراتب مختلف نیروی حیات و اعتماد به نفس است.

تضاد سنگین و سبک، اسرارآمیزترین و مبهم ترین تضادهاست.
بار هرچه سنگین تر باشد، زندگی ما به زمین نزدیک تر، واقعی تر و حقیقی تر است. در عوض، فقدان کامل بار موجب می شود که انسان از هوا هم سبک تر شود، به پرواز درآید، از زمین و انسان زمینی دور گردد و به صورت یک موجود نیمه واقعی درآید و حرکاتش، هم آزاد و بی معنا شود.

وفا از والاترین پارسایی هاست، که وفا به زندگی ما وحدت می بخشد، و بدون آن زندگی ما به صورت هزاران احساس ناپایدار پراکنده می شود.

بهتر است در یک خانه ی شیشه ای زندگی کنیم، جایی که هیچ چیز پوشیده نیست و همه چیز بر همه ی نگاه ها آشکار است.

                                        

دهه شصتی ها!!!!!!!!!!!!

کودکی ما دهه شصتی ها پر از خاطرات و کارتونهای بسیار قشنگه مثل دختر مهربان(ممل)،شازده کوچولو، حنا دختری در مزرعه، چوبین، بچه های مدرسه آلپ، زی زی گولو، هاکل بری فین، نل، پرین، سرنده پی تی، آن شرلی، کلانتر، جیمبو، کارگاه گجت،خانواده دکتر ارنست، لوک خوش شانس و............

ولی از همه قشنگتر کارتون بابا لنگ دراز بود....