مبارز راه روشنایی

مبارز راه روشنایی

متشکرم به دلیل اینکه از مطالب وبلاگ بدون اجازه از نویسنده استفاده نکردید.
مبارز راه روشنایی

مبارز راه روشنایی

متشکرم به دلیل اینکه از مطالب وبلاگ بدون اجازه از نویسنده استفاده نکردید.

باد..........

باد......

امشب برایم رفیقی است بی ریا

حضورش لبخند را مهمان قلبم میکند


باد....

رها و بی سرزمین 

سرشار بودن و حس نشدن

نیستی در عین هستی

بی تعلق،آزاده،بی نیاز،ساده...


باد را دوست دارم 

آندم که نوازش میکند موهایم را با پیچش پر مهرش

و درک بوسه پر سخاوتش در پس عبور ناب،لذتی ژرف دارد


شورش را در خاک می دمد

بلندش میکند و راه آسمان را نشانش می دهد

 نمیتوانی همچو آب،در دستهایت اسیرش کنی

پر از آزادگیست.....میگریزد


روزی از او خواهم پرسید

به کجا چنین بی قرار و آرام در عبوری؟

تویی که بی سرزمینی!!!!!!!!!!!!!!!!


نسیم




آوای طبیعت

آن هنگام که به آوای طبیعت گوش می دهم

در میابم.....


برگ ها از درخت خویش رها میگردند

در آندم که با تمام وجود 

بوسه پاییز را بر تن عریان خود،حس میکنند


ماهی ها، فلسفه زلال ساده بودن را

 در لمس لطیف آب  می آموزند


کوه....

قلبش، استوار است...

زیرا از ((شعار ریزش)) به دور مانده....


ساحل آرام است...

اما دلش پر زغوغای جزر ومد زندگیست.....


پرنده....

آزادگی را در پرواز از خاک آموخته....


به پروانه بنگر

که زائر سفر مقدس  (( بودن تا شدن ))  است...

در جهان پیله اش از درد به خود میپیچد...


دانه را میبینی؟

که به عشق رویش سبز

در تب گرم نیاز، می سوزد؟


نسیم


ارائه توصیفی زیباتر به قلم استاد نستوه عزیز

گاهی که در حوض آبی اندیشه هایم آب تنی می کنم


 ناگاه گردابی مرا در هزار توی جهان های موازی غرق می کند

 بین دو مرگ، دو هستی، دو نیستی دست و پا می زنم. 


وقتی تلاطمات فرو می نشیند، گل زیبایی می بینم و می بویم. 


از خود می پرسم،

 آیا در مسیر هستی پیش از نیستی عطری یافته ام تا مشامی را خوشبو کنم؟

 آیا خاطری را شاد کرده ام؟

 آیا به اندازۀ خاطرۀ پرواز یک پروانه در مسیر شادی یک کودک باقی شده ام؟

 آیا بر چهره ای شعله لبخند آزادی را نشانده ام؟


(نستوه جهان بین)

...

گاهی که در حوض آبی اندیشه هایم آب تنی لذت بخشی میکنم، 

آدمی را، هر روز بین دو مرگ ،دو زندگی، دو جهان میبینم  

گاهی از خود می پرسم،  

جهان های موازی چگونه با درک ما از زمان در دنیای زمینی،هماهنگ جلو میرود؟  

گل را میبویم و از خود میپرسم آیا من نیز، رایحه ای دارم؟ 

ذهن پروانه مرا در خواب میبیند؟  

و چرا لبخندها،شعله آزادی است؟ 

 

نسیم

لحظه....

لحظه زندگی را با تمام معجزاتش، دریاب  

بگذار که طلوع روز،سرشار اشتیاق نسیم حضورت باشد 

نگاهت را به طراوت باران، مهمان کن

بگذار چشمانت، نفسی تازه کند...  

پنجره قلبت را  

برای شنیدن آوای عشق گشوده دار  

و به عطر شب بو، بیاویز تنهاییت را   

 

شب ...... 

به شوق نور ماه ،تماشاییست  

 

گلدان خالی دلت را به میلاد دانه، جان بده 

 

نسیم