مبارز راه روشنایی

مبارز راه روشنایی

متشکرم به دلیل اینکه از مطالب وبلاگ بدون اجازه از نویسنده استفاده نکردید.
مبارز راه روشنایی

مبارز راه روشنایی

متشکرم به دلیل اینکه از مطالب وبلاگ بدون اجازه از نویسنده استفاده نکردید.

استاد بهاءالدین خرمشاهی(قسمت اول)

استاد بهاءالدین خرمشاهی



نویسنده و م
صاحبه کننده:سیدجلیل شاهری لنگرودی (مجله:پژوهشگران)



بهاءالدین خرمشاهی، دین پژوه، حافظ پژوه، قرآن پژوه، مؤلف، مترجم، ویراستار، عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و از اعضای هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. تألیفات و ترجمه های فراوانی دارد که بخش عمده آنها در چهار حوزه دین، حافظ، قرآن و فلسفه متمرکز است هر چند که در زمینه های دیگر نیز به ذوق خود قلم به کاغذ برده و در آنها هم صاحبنظر است. صحت این مدعا، مصاحبه حاضر است که در دو بخش تنظیم شده است: 1. توضیحات ایشان در زمینه ترجمه، واژه گزینی و واژه سازی، ویرایش و اهمیت آن در ایران و جهان، و رسم الخط زبان فارسی؛ 2. شرح تألیفات عمده در چهار زمینه مذکور و ترجمه ایشان از قرآن کریم.


ــ شما در میان اهل فرهنگ چهره شناخته شده ای هستید. با این حال، به رسم همه مصاحبه ها، مختصری درباره خودتان بگویید؟

بسم الله الرحمن الرحیم. اطاعت می کنم. اولاً تشریف فرمایی شما یاران خوبم را از پژوهشگاهی که همه آنجا کار می کنیم ــ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ــ غنیمت می شمارم. بنده از این سازمان علمی بزرگ در سال 1379 بازنشسته شدم؛ ولی همچنان با پژوهشگاه همکاری می کنم، هم مشاوره می کنم هم ویرایش، هم سردبیری مجله فرهنگ و کارهای دیگری که در حد توان ناچیز من باشد.

درباره خودم بگذارید با جملات مقطع بگویم:

در دوازدهم فروردین 1324 شمسی در شهر باب الجنه (مینودر) قزوین به دنیا آمدم. پدرم و آبا و اجدادم یزدی، از خرمشاه یزد، بودند که به اطراف ساوه زرندو الویر کوچیده بودند. پدرم در روستای الویر به دنیا آمد. استادان بسیاری را دید. در سن ده یا دوازده سالگی معلم شد؛ و چون پدرش فوت کرد، سرپرست خانواده شد. در محضر درس استادان بزرگی مثل آیت الله رفیع قزوینی ــ رضوان الله علیه ــ حکیم هیدجی، آیت الله معصومی همدانی معروف به آخوند ملاعلی و یازده استاد دیگر شرکت داشت. خوب درس خوانده و قریب الاجتهاد بود. خجالت می کشید اجازه اجتهاد از کسی بگیرد، وگرنه به او می دادند؛ و او اولین معلم من بود. پنجاه سال با من اختلاف سن داشت و من در پانزده سالگی توانستم شصت وپنج سالگی او را درک کنم و دریابم. تا هشتاد سالگی ایشان، پانزده سال وقت داشتم از او مطلب یاد بگیرم و بیاموزم. در ضرّاء و سرّا، در گرما و سرما، همواره و در همه حال در اتاق ایشان بودم. چای آور، لایحه نویس، کپی کننده و رونویس لایحه های ایشان با کاربن بودم؛ چون در آن موقع زیراکس نبود. چیزهای بسیاری از ایشان آموختم مخصوصا در مورد قرآن و حافظ و علوم بلاغت که پدرم خیلی در اینها تسلط داشت. حتّی شرح منظومه را پیش ایشان خواندم. تا سال 1342 در قزوین بودم. دیپلم طبیعی گرفتم. می خواستم در رشته ادبی تحصیل کنم؛ امّا رد شدم، چون کتاب های ضخیم عربی و منطق نخوانده بودم. اگرچه چیزهای دیگری خوانده بودم؛ اما به شکل کلاسی نبود و لهذا رد شدم. خیلی دلم شکست. درحالی که شاگرد خوبی بودم و همه دبیران می گفتند یکی از قبولی های کنکور، خرمشاهی است، رد شدم و برای تحصیل در رشته پزشکی، وارد دانشگاه ملی شدم که شهریه بسیار سنگینی داشت: در سال 1342، پنج هزار تومان، یعنی پنجاه میلیون تومان 41 سال بعد. برای اینکه در آن موقع با پنج هزار تومان می شد خانه خرید. قیمت ماشین پیکان، پنج سال بعد ده هزار تومان شد. حالا شما بسنجید که هزینه دانشگاه چقدر سنگین بود. پدرم این پول را از باجناقش قرض گرفت و بعد آن قرض را پرداخت. اما من زیر دین پدرم ماندم؛ برای اینکه از دانشگاه بیرون آمدم: تا آمدند خرگوشی را تشریح کنند، لباس پزشکی ام را چنان درآوردم که پنج دکمه آن به این طرف و آن طرف پرت شد و من پس پس تا قزوین رفتم و گفتم: من نیستم. من باید ادبیات بخوانم. کتاب های درسی ادبیات را گرفتم و خواندم و در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران و دانشگاه شیراز قبول شدم. بعد به تهران، منزل خواهرم، آمدم و کمی بعد مستقل شدم. در سال 1347 لیسانس ادبیات فارسی گرفتم. استادان بزرگی داشتم که باید از ایشان یاد کنم: اولین آنها ــ که خدا بر عمر و عزتشان بیفزاید ــ استاد سید جعفر شهیدی که هشت ترم (یعنی همه ترم ها) با ایشان کلاس داشتم؛ دیگر، استاد دکتر مهدی محقق که با ایشان عربی داشتم و ایشان عربی را آن چنان به من آموختند که در کتاب محقق نامه نوشته ام. ملاحظه می کنید که چه کلاسی بود؛ و من بعد از سی سال آن کلاس را بازسازی کردم. اینها فقط از استادان زنده من هستند. استادان دیگر من، اینها بودند: مرحوم ذبیح الله صفا، مرحوم خانلری، مرحوم بدیع الزمانی کردستانی، مرحوم آیت الله ابوالحسن شَعرانی، مرحوم سادات ناصری، مرحوم صادق گوهرین، مرحوم دکتر امیرحسین یزدگردی و چند تن دگر. همه به رحمت خدا پیوستند جز دو بزرگوار اول که برایشان طول عمر با عزت و برکت و عافیت آرزو می کنم. رفتم برای ورود به مقطع فوق لیسانس در رشته ادبیات فارسی امتحان بدهم که یکی از سؤال ها صنعت بوقلمون بود. گفتم لابد می پرسند فرق مولوی در مثنوی با مولوی در غزل های شمس چیست. دیدم یک سؤال بی ربط پرسیدند که بوقلمون چیست. گفتم: بوقلمون برای حلیم خوب است و نیز برای فسنجان؛ و در هر حال به درد من نمی خورد و دنیا و آخرت را آباد نمی کند. لهذا اعتراض نامه شدیدی نوشتم؛ و این اعتراض نامه باعث شد دو نفر به من روی بیاورند: دکتر شهیدی گفت: «از فردا بیا لغت نامه پیش خودم کار کن»؛ و استاد شفیعی گفت: «شما حرفِ نزده چندین دهه ما را زدی». وارد رشته کتابداری شدم؛ چون می گفتند برای این رشته، شغل پیدا می شود. در سال 1352 فوق لیسانس گرفتم. رساله من درباره تذهیب بود که چیزی درباره آن نمی دانستم. قدری درباره آن خواندم؛ قدری هم ترجمه کردم. یپشاستاد ایرج افشار ــ که انشاءالله عمرش دراز باد! ــ جزءِ استادان زنده و زنده دل بنده بودند که نمره مرضی الطرفین به ما می دادند. در سال 1353 وارد هیئت علمی مرکز خدمات کتابداری شدم. تا سال 1363 در آنجا بودم؛ که در این میان، انقلاب هم شده بود. بعد به انجمن فلسفه رفتم. از 1363 تا 1379 که در آنجا بازنشسته شدم، در انجمن فلسفه بودم. از فعالیت های جدی که در این فاصله کردم، این است که عضو مؤسس و یکی از دو ویراستار ارشد دایرة المعارف تشیع بودم و هستم. از سال 1361 تا حالا ده جلد آن چاپ شده است و یازدهمین جلد آن هم به زودی چاپ می شود. این مجموعه، چهارده یا پانزده جلد خواهد داشت؛ و اولین دایرة المعارفی است که مردم حرف «ی» را در آن می بینند مثل واژه یمن و یهود که هیچ گناهی نکرده اند واینها را انشاءالله مردم می بینند. درسال 1373از اعضای مؤسس و دارای پروانه نشر مؤسسه نشر فرزان روز شدم که هنوز هم در این مجموعه هستم و فعالیت آن ادامه دارد. سیصد کتاب هم تاکنون به چاپ رسانده است. مدیرعامل آن هم قبلاً آقای دکتر هرمز همایون پور بودند که به عللی، اختلافاتی پیش آمد و الآن خانم گلی امامی ــ همسر آقای کریم امامی ــ که اهل قلم هستند، مدیریت آن را به عهده دارند. در سال 1369 به عضویت فرهنگستان زبان و ادب فارسی درآمدم؛ اما آن قدر غیبت کردم که مستعفی شدم. دوباره آقای دکتر حداد عادل مرحمت کردند و به منزل ما آمدند و گفتند: چرا نمی آیی؟ گفتم: وقتم گرفته می شود. گفتند: دو ساعت در دو هفته، وقتت گرفته می شود؟! مگر تو چه مسی را طلا می کنی؟! گفتم: شرمنده ام؛ خدمتتان می آیم. و از سال هفتاد ـ هفتادویک تا امروز که در اواخر اردیبهشت 1384 هستیم، مرتب در جلسات هفتگی و نیز در کمیته های فرعی آن مثل ادب فارسی و فرهنگ املایی شرکت می کنم.

مدتی با سرپرستی کیهان فرهنگی (دوره اول) همکاری داشتم؛ همکاری سختکوشانه با سردبیران آن. مقاله ها را می خواندم و انتخاب می کردم. لی ـ اوت آخر مقاله ها را هم می خواندم زیرا دوستان گرفتار فعالیت سیاسی بودند و البته فعالیت زیاد و فراوان می کردند. دوستانی مثل آقای سیدمصطفی رخ صفت که الآن به گمانم دکترا گرفته اند، آقای دکتر کمال سیدجوادی و آقای منتظرقائم که به علت سانحه اتومبیل به رحمت خدا پیوست. در این دوره اول انتشار فرهنگ، فعالیت فرهنگی زیادی کردم: تا 8 شماره مجله فرهنگ را در سال 1363 زیرنظر صاحب امتیاز و ناظر اصلی آن دکتر محمود بروجردی ــ رئیس وقت پژوهشگاه که در آن موقع نامش مؤسسه مطالعات بود ــ با همکاری خانم شهین اعوانی ــ که فکر می کنم الآن دکترای خود را در آلمان گرفتند و باید ایشان را دکتر شهین اعوانی خطاب کنیم ــ درآوردیم. هشتمین شماره آن، ویژه مرحوم مشایخ فریدنی بود. به من گفتند: تو عضو هیئت تحریریه باش و دیگر سردبیر نباش! (ناظر اصلی و صاحب امتیاز مجله فرهنگ دکتر محمود بروجردی بود و من و خانم اعوانی مشترکا سردبیر بودیم ؛ البته او بیشتر از من، مثلاً به نسبت شصت به چهل). بعد از سال ها دوباره به من گفتند سردبیر مجله فرهنگ شو! فکر می کنم در اواخر سال 1382 دوباره سرپرستی این مجله را به توصیه استاد دکتر مهدی گلشنی ــ رئیس پژوهشگاه و مدیرمسئول این نشریه ــ برعهده گرفتم. با نشریه پژوهشگران نیز آشنا و خواننده آن هستم و می دانم که شاید در انتشار آن دو سالی وقفه افتاده باشد. انشاءالله هیچ وقت وقفه نداشته باشد و هر روز رونق بیشتری بگیرد! در این میانه، نزدیک به هفتاد کتاب یا نوشتم یا ترجمه کردم یا تألیف کردم یا تصحیح کردم. (تصحیح به معنی تصحیح متون، نه ویرایش). ویراستاری اساسی هم زیاد کردم از جمله؛ فرهنگ اصطلاحات علوم و تمدن اسلامی را ده ماه روزی ده ساعت ویرایش می کردم؛ و از آنجا که این ویرایش، ویرایش عادی نبود، نام من با مؤلفّان روی کتاب درج شده است. یا کاری که در مؤسسه با همکاری خانم ماری بریجانیان انجام دادم. در این مورد، در انتخاب کتاب ها هم شرکت داشتم؛ کتاب هایی را کنار می گذاشتم و کتاب هایی را جانشین می کردم. در آنجا هم ویراستاری بودم که سزاوار بود نامم روی جلد بیاید، که آمد.

تعداد کتاب های من حدود هفتاد تا و تعداد مقاله ها ممکن است کمی باعث تعجب شما شود. من بیش از هزار مقاله بلند و یکهزار و دویست مقاله کوتاه دارم. می دانم که کارنامه سخت و سنگینی است؛ اما خوب، شاید «آن خشت بُوَد که پر توان زد». نمی دانم. من خودم را در همه چیز ــ در کار فرهنگی، در دانش، در بینش ــ آدم متوسطی ارزیابی می کنم؛ امّا در پرکاری، نه. در پرکاری، میانگین هموطنان نازنینم هستم که نصف بیشتر وقتشان معمولاً در ادارات تلف می شود (نگوییم تلف می کنند که به ایشان برنخورد)، به دلایل مختلف. وقت من هم تلف می شد. البته من در این مؤسسه کتاب ترجمه می کردم. شش یا هفت کتاب ترجمه کردم؛ از جمله: دین پژوهی، خدا در فلسفه، تاریخ خداباوری، و همان نشریه فرهنگ به همراه چند کتاب دیگر که الآن یادم نیست.

بسیاری از کتاب هایم را در این مؤسسه ویرایش می کردم، شاید پنجاه عدد در زمان اشتغالم. الآن هم که مشاور و سردبیر نشریه فرهنگ هستم، عضو شورای انتشارات هستم و هر کتابی را که بگویند ارزیابی یا، اگر ضرورت داشته باشد به ندرت، ویرایش می کنم.

در سال 1352 ازدواج کردم و سه فرزند دارم: هاتف (که در سال 1354 به دنیا آمد)، عارف (که متولد 1358 است)، و حافظ (که در سال 1363 به دنیا آمد). دختر هم ندارم (خیلی دوست داشتم دختر داشتم)؛ امّا دو عروس دارم که عروس دوم به رحمت خدا پیوسته است؛ چون پدر و مادر و چند خانواده نزدیک او در سانحه اتومبیل به رحمت خدا پیوستند و او نتوانست طاقت بیاورد و می شود گفت دق کرد یا ایست قلبی کرد. به هر حال، در بیست سالگی ازدنیا رفت و هنوز که دو سال از درگذشت او می گذرد، عزادار و داغدار هستم و مرثیه ها می سرایم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.