ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
از پشت پنجره باران زده اتاق...
میشود عابری را دید که با چتر در خود پیچیده تنها میرود
میتوان پرنده را که در پی شاخه ی درخت ....زیر برگ سخاوتمندی پناه میجوید را تماشا کرد......
میتوان جریان لطیف...عطر خوش...چه ساده خدا را دید
باران....همیشه ببار
نبض پنجره اتاق را بگیر وبا سرانگشتان سخاوتمندت شیشه را سرشار از حس خوب بودنت کن...
بگذار چشمهایم شسته باشد....از امتداد شیشه ....
ببار...ببار...
مرا به فراسوی بودن ببر...
انجا که معنای بودن عزیز است و نزدیک....
تو میباری باران
و از خود نمیپرسی قطره هایت در عمق گل جای دارد
یا که در نوک پرنده ای تشنه....
ببار.....بگذار یادم بماند هنوز اسمان بی انتهاست.....
(نسیم)
بگذار یادم بماند اسمانی دارم که نه تنها ابی زیبا و بیکران است بلکه سخاوت هم دارد و اگر من بزرگی اش را فراموش کنم او من کوجک را فراموش نکرده است.
سلام
ممنون مرضیه جان.خوشحالم کردی.