مبارز راه روشنایی

مبارز راه روشنایی

متشکرم به دلیل اینکه از مطالب وبلاگ بدون اجازه از نویسنده استفاده نکردید.
مبارز راه روشنایی

مبارز راه روشنایی

متشکرم به دلیل اینکه از مطالب وبلاگ بدون اجازه از نویسنده استفاده نکردید.

زمان

Image result for ‫زمان‬‎

زمان!

این واژه سحر انگیز....

داود بن محمود قیصری، در سده هشتم هجری و در رساله «معمای زمان» می‌نویسد که «زمان نه آغازی دارد و نه پایانی. زمان، قابل تقسیم نیست و آنچه که ما آنرا بخش می‌کنیم تنها در پندار ماست.

کانت، زمان را قابل اندازه‌گیری نمی‌داند و می‌گوید تمام اندازه‌ها در سیستم ذهنی بشر رخ می‌دهد.

زمان قسمتی از ساختارهای ذهنی انسان است (همراه فضا و عدد) آن چنان‌که ما در ذهن خود رشتهٔ رویدادها را دنبال می‌کنیم همچنین در ذهن خود برای طول آن اتفاقات کمیت‌هایی را از قبیل ثانیه، دقیقه و ساعت تعریف می‌کنیم. این تعریف به هیچ هویت مستقلی برای زمان اشاره نمی‌کند که اتفاقات درون آن رخ دهد.

 تکمیل مفهوم زمان از دیدگاه فلیسوفان متعدد را در مطالب بعدی عنوان خواهم کرد.



مسعود فردمنش




بیوگرافی مسعود فردمنش

در اول اسفند ماه 1328 ، در جنوب شهر تهران متولد شدم .مسلمانم ، مسلمانی معتقد . مولایم علی ست و مرشدم مولای رومی . قاضی نیستم ، ولی عاشق قضاوتم و در قضاوتم ، به خود نیز رحم ندارم . درختان را عاشقانه دوست دارم و سایه شان را به قصر طلا نمی دهم .در یک خانواده ئ کارگری بزرگ شده و محبت های واقعی و نیز دردهای اجتماع را از نزدیک لمس کرده ام و با ‘فقر’ این بزرگترین گنجینه ئ پر افتخار خزانه ئ بشریت ، غریبه نیستم . آنها را کسی برایم تعریف نکرده ، در کتابها نخوانده و درسینماها ندیده ام ، با آنها زندگی کرده ام و بدینگونه میتوانم برای مردم سرزمین خویش صادقانه حرف بزنم و از چیزی بگویم که عمری سایه به سایه شان بوده ام . از یک زنگ درس انشائ در کلاس دهم دبیرستان ابومسلم در منطقه  منیریه تهران با شنیدن شعری توسط یکی از همشاگردیهایم که بجای انشا  از استاد پیر اجازه گرفت تا برای بچه ها قرائت کند به شعر علاقمند شدم و گم کرده ئ خویش را یافتم . شخصیت واقعی شعر خود را با آلبوم های حکایت ارائه داده ام و با کتاب ‘برگ زردی در بهار’ که اولین مجموعه ئ اشعار و ترانه هایم می باشد، شناسنامه ئ شعر خود را تقدیم مردم دیار خویش کردم .

از کودکی علاقه خاصی به شعر و ادبیات پیدا می کند و علی رغم رشته دبیرستانیش (ریاضی) به دنبال ادبیات میرود و علی رغم ناکامی های اولیه با پشتکار فراوان به سرودن شعر می پردازد. وی در سال 1985 از تهران خارج شده و به لس آنجلس می رود و در آنجا مشغول به کار می شود . اما آن طرفتر هم (( سیاوش قمیشی )) که چند سالی زودتر عازم آمریکا شده بود بر حسب یک اتفاق خوش یمن با فردمنش آشنا می شود و مسعود به سیاوش پیشنهاد یک آلبوم می دهد آلبومی که امروزه به نام «حکایت » معروف است.
آلبوم حکایت در زمان خوش بسیار سر و صدای زیادی به پا کرد مردم آن زمان که به موسیقی های تند و کوبنده بیتلزها و پینک فلوید و … عادت کرده بودند به یکباره با حکایت مواجه شدند که بسیار ریتم آرام و ساده ای داشت و سازبندی بیشتر حول پیانو
و در واقع تکنوازی پیانو بود.

مجموعه آلبومهای حکایت بیانگر حس وحال ما آدمیان است و در واقع حکایت بشر امروزی است بشری که در کشاکش درد و رنجها هنوز بسیار ی ارزش ها را به یاد دارد و به آنها عشق می ورزد. طنین خاصی که صدای فردمنش دارد سبک و سیاق خاصی را ایجاد کرده که مخصوص خود فردمنش است .صدای مخملی و عرفانی او همواره با پیام عشق و دوستی همراه بوده است کلامش هیچگاه رنگی از نصیحت و موعظه به خود نمی گیرد ،فقط زمزمه می کند...

سبک وی  یک سبک منحصر به فرد است ترکیبی از آواز و دکلمه ، البته در دیگر خوانندگان هم این فرم دیده شده است مثلا داریوش هم در برخی از کارهایش هم از صدای دکلمه ای مخملی اش بهره گرفته هم از طنین صدای آوازش اما در کارهای فردمنش این چیدمان (دکلمه و آواز ) بسیار ماهرانه و به جا صورت گرفته است.


آهنگ بچه ها سیاوش قمیشی

آلبوم: حکایت


آهنگساز: سیاوش قمیشی
ترانه سرا: مسعود فردمنش
تنظیم کننده: آندرانیک


و چه این جمله به فکرِ همگی افتاده
بچه ها را چه کنیم ؟
بچه ها می خواهند
بچه ها می رقصند
بچه ها می خوانند
این طریقیست که در خاطرشان می ماند
ای فلانی، دو سه خطی بنویس
ساده تر، رِنگی تر
در پیِ قافیه و واژه نباش
سوژه ی امروزی، بگذر از دل سوزی
لَـلِـه هایی همه دلسوزتر از مادرشان
بی خیال از غمِ فردایی و از عاقبت و آخرشان
من هنوز معتقدم
من هنوز معتقدم می شود عشق به آنها آموخت
می شود در به درِ واژه ی بازار نبود
می توان تقدیم کرد
و پشیزی به پشیزی نفروخت

می توان عشق به آن ها آموخت


چشمان خیس

باران می بارد....

مرا از عمق نگاه خسته ام می شناسد...

باران را از خنکای بوسه هایش  میشناسم...


لبخند لطیفش بر جان خسته ام می نشیند...

اینگونه صدایم میکند

و به رقصی نوازشگر مهمان میشوم


رها میشوم در نگاه باران...

او در چشمانم میبارد...

چشمان خیس به جهانم طراوتی تازه میبخشد...


باران...

مهربانیت مرا از کوچه های غریب و کهنه زندگی میدزدد

و مهمان بزم عشق می شوم..


باران..

با اعجاز مهر تو، کودکی گریانم....



(نسیم)





رابعه عدویه


رابعة العدویة القیسیة یا رابعه عدویه ملقب به ((تاج‌الرجال)) و با کنیه "ام‌الخیر" متولد ۱۰۰ هجری قمری برابر با ۹۸ هجری شمسی در بصره و درگذشته در سال ۱۸۰هجری قمری برابر با ۱۷۵هجری شمسی در بیت‌المقدس از متصوفان اولیه بود.

او دختر «اسماعیل عدوی قیسی» بود. نام او را از این جهت رابعه گذاشتند که فرزند چهارم خانواده بود.

رابعه یکی از کسانی است که فریدالدین عطار در کتاب تذکره الاولیایش از او یاد کرده است. او پیشرو طریقت عشق الهی یکی از مذاهب تصوف است. او طبع شاعری هم داشته و اشعاری در عشق به خدا سروده است.

وی با صوفیانی چون حسن بصری، ابراهیم ادهم، سفیان ثوری و مالک دینار هم‌دوره دانسته‌اند.


 در بصره متولد و چون بزرگ شد به بردگی فروخته، ولی بعداً آزاد گردید . او مدتها در بیابانها می زیست تا اینکه در بصره اقامت گزید .

ابتدا به موسیقی علاقمند بود ولی پس از مدتی از آن روی گردان شد و به عبادت و تضّرع روی آورد . مدتی به بیماری مبتلا بود و سپس سلامتی خود را باز یافت .

او راه طریقت به دنبال کشف حقیقت رفت تا به مراحل بالایی در عرفان دست یافت .

وقتی رابعه کودک بود در بصره قحطی افتاد و او را فروختند  روزگاری را به کنیزی گذراند . بعدها چون خواجه اش پارسایی و خدا دوستی او را دید آزادش کرد . 

رابعه در عمر خود هزگز شوهر نگزید و با خلق مزدور و ریاکار سر نکرد و با آنان به گفتگو و مصاحبت ننشست .

البته خواستگاران زیادی از او درخواست ازدواج کردند اما وی پاسخ مثبت نداد و تنها چیزی که در جواب آنان می گفت این بود که : « در من وجودی و اختیاری نمانده است ، مرا از او باید خواست . »

سفیان ثوری با رابعه ، معاصر وبه قدر او معترف بوده است . وی به زیارت رابعه رفته و لحظه های حضور در محضر او را غنیمت می شمرد و مشکلاتی را که در حقایق عرفان با آن مواجه بود از وی می پرسید . رابعه نیز با علم به دقایق عرفانی در حل آنها سعی بلیغی به کار می بست .

نقل است که روزی سفیان به رابعه گفت : « درجه ایمان و اعتقاد خود را به حضرت حق جل و علا برای من بیان کنید . » رابعه گفت : « من خدا را به شوق بهشت و خوف جهنم نمی پرستم بلکه از کمال عشق به آن حضرت و برای ادای شرایط عبودیت عبادت می کنم . »

  نقل است که رابعه روزی بیمار شد ، سبب بیماری پرسیدند ، گفت :

 « نظرت الی الجنه ، فادبنی ربی » ؛« در سحرگاه دل ما به بهشت میلی کرد ، دوست ما با ما عتاب کرد  این بیماری از آن است» . و نیز در مقام عرفانی این زن بس که در تعریف صداقت و راستی بگوید که « راستی آن است که بر عتاب مولا شاکر باشد ».

رابعه به جهت مزیتی که در کمالات انسانی و فضایل نفسانی داشته و عموم راهیان و سالکان طریقت بر این مدعا صحــــه نهاده اند  نسبت به بسیاری از مردان عصر خود برتری داشته است و از این جهت او را تاج الرجال (تاج مردان ) لقــب داده اند .  به طور کلی در باره رابعه باید گفت که او در زهد و تقوی در عصر خــــــود ( به ویژه در میان زنان ) بی بدیل ضرب المثل و مجسمه تقوی به حساب می آمد .

نقل کرده اند که وقتی رابعه به دنیا آمد پدرش به تنگدستی سختی گرفتار شده بود به گونه ای که روغنی یافته نمی شد تا ناف او را چرب کنند ، مادر رابعه ندا داد که به خانه همسایه رجوع کند تا قطره ای روغن تهیه نماید ، اما او عهد بسته بود که از هیچ فردی ، چیزی نخواهد .

از منزل بیرون شد تا در خانه همسایه را بزند و این کار را کرد ولی جوابی از صاحبخانه نشنید ، به منزل خود برگشت و اعلام کرد که کسی جوابش را نداد . مادر به حدی گریست که خوابش برد و در خواب پیامبـر (ص ) را دید . آن حضرت خطاب به وی فرمود : غمگین مباش که این دختر سیّده است و هفتاد هزار از امت من در شفاعت او خواهند بود.

مدتی سپری شد و پدر و مادر رابعه از دنیا رفتند ، در بصره قحطی سختی پدیدار شد و خواهران رابعه پراکنده شدند و او نیز چون از خانه بیرون رفت .

ظالمی او را دید و گرفت و به شش درهم فروخت و خریدار او را به کارهای مشقت بـــــــــــار وامی داشت . تا اینکه روزی رابعه از جایی گذشت نامحرمی او را دید و قصد او کرد ، او دست به دعا بلند کرد و به خدای تعالی عرض کرد : « خدایا غریبم ، یتیمم ، اسیرم ... و تو میدانی که جز به رضایت کاری انجام نمی دهم و حاضرم به هر بلای بیفتم به شرط آن که تو از من راضی باشی !» ندایی شنید که از آینده درخشان او نزد خداوند خبر می داد ، بدین ترتیب زمینه ورود او به طریقت الهی فراهم شد .

 

اگر بخواهیم مهم ترین اقدام رابعه را یادآور شویم باید از تحولی که او در عرفان اسلامی به وجود آورد نام ببریـــــــــــــــــم و آن  وارد کردن مفهوم عشق و محبت الهی در عرفان اسلامی است  از این جهت که رابعه در عرفان و سلوک عرفانی اش به عشق و محبت توجه عمیقی مبذول می داشت لذا او را( امام عاشقان ) دانسته اند و ازآن جهت که محبت رابعه به خوف الهی آمیخته بود ، او را( پیشوای عارفان اندوهگین )  نام نهاده اند . چرا که رابعه بسیار گریه می کرد و خوف الهی سراسر وجود او را گرفته بود .

رابعه در سلوک عرفانی و تعالیم خود روش تازه ای در پیش گرفت و زیبایی و عشق و محبت را در آن وارد و بر آن تأکید داشت .  بر خلاف صوفیانی که در زیبایی های جهان ، جمال حق را مطالعه می کردند، او به زیبایی های جهان ظاهر ، بی اعتنا بود . در یک شب بهاری ، خادمه اش او را بیرون خواند و گفت بیرون بیا تا آثار خدا را ببینی . وی در جواب گفت که «  تو ، به درون آی تا خدای بینی» .


 رابعه برای نیل به دیدار خدا دایم در طوفانی از اشک و اندوه عاشقانه به سر می برد . زندگی او سراسر سادگی   بود . سخنانش در بیان سوز محبت ، تأثیری بی مانند داشت . ظهور رابعه و تعالیمش نقطه عطف تصوف بود که تدریجاً از زٌهد خشک مبتنی بر خوف و مشیت به معرفت درد آلود مبتنی بر عشق و محبت گرایید .


 محبت و ارادت او به خداوند ، او را در زمره کسانی قرار نداده است که تنها رَجا و عشق الهی را در وجود خود متجلی ساخته و از خوف  الهی غافل مانده اند .

آورده اند که او بسیار اشک می ریخت . همین که سخن از آتش به میان می آمد مدهوش می شد و می گفت : « استغفار نا یحتاج الی استغفار » ؛  استغفار ما نیازمند استغفار است . این آمرزش طلبی نشانه ای از عمق خوف و مشیت او نسبت به خداست . این همان معرفت بلندی است که عارفان اهل خوف با خداوند داشته اند .آیةالله جوادی آملی در توضیح عبارت رابعه در باره استغفار طلبی از استغفار می نویسد : « دعای رابعه در واقع ترجمان دعایی از امام حسین (ع) در روز عرفه است که فرمود : خدایا کسی که خوبی های او بدی است بدیهایش چگونه بد نباشد » .


رابعه در سایه عنایت خداوندی به مقامی رسیده بود که هیچگونه احساس نیازی به مردم نمی کرد . نقل است که او هرگز از مردم چیزی نپذیرفت و می گفت : « ما لی حاجه بالدنیا » ؛ مرا به دنیا نیازی نیست . اما آنچه رابعه را جزو اغنیای عرفا قرار داده بود از یک سو محبت وافر به خدا و از سوی دیگر حزن شدید و خوف زیادنسبت به باری تعالی بود

وی درباره حزن می گفت باید بیشتر متآثر باشیم چرا که کمترحزن می خوریم و باید بنالیم که چرا کم می نالیم . بنابر این باید رابعه را از جمله افرادی بدانیم که حزن و خوف و محبت الهی را با هم داشته اند .

از همین رو بود که او در صدد کتمان حَسنات خود برمی آمد و به دیگران هم توصیه می کرد نیکی های خود را بپوشانند . همانطور که گناهان خود را استتار  کنند . چرا که اظهار خوبی ، برای آدمی نقص است و زمینه خود نمایی را فراهم و سبب خودستایی آدمی می شود .

بالاخره رابعه در سال 135 هـ . ق وفات کرد و در بیت المقدس مدفون گشت . در باره سال وفات او نیز گفته اند که رابعه در سال 185 هـ . ق از دنیا رفت و در قدس شریف به خاک سپرده شد و مزار وی زیارتگاه اهل سیر و سلوک و عرفان گشت.

بازیگر محبوب



زندگی

لیلا حاتمی در نهم مهر ۱۳۵۱ به دنیا آمد. پدرش علی حاتمی، کارگردان سرشناس سینمای ایران، و مادرش زری خوشکام، هنرپیشه سینما، بود.

او در رشتهٔ ریاضی فیزیک در تهران دیپلم گرفت. برای ادامهٔ تحصیل به لوزان سوئیس رفت. در دانشگاه پلی تکنیک در رشتهٔ مهندسی الکترونیک شروع به تحصیل کرد. تحصیل در این رشته را پس از دو سال نیمه کاره رها کرد و به دانشگاه لوزان، سوئیس رفت و آن‌جا ادبیات فرانسه خواند. به علت بیماری پدرش در ۱۳۷۵ تحصیل را نیمه‌کاره رها کرد و به ایران بازگشت. در سال ۱۳۷۸ با علی مصفا ازدواج کرد. از آن پس در تهران زندگی می‌کند. وی دارای دو فرزند به نام‌های مانی و عسل است. لیلا حاتمی همچنین به پنج زبان انگلیسی و فرانسه و فارسی و آلمانی و ایتالیایی صحبت میکند.


لیلا حاتمی در بیشتر فیلم‌هایش نقش زنی از طبقات بالای اقتصادی یا فرهنگی جامعه، با روحیه خونسرد و شخصیت مستقل و محکم را بازی کرده‌است.


اعطای نشان هنر و ادب فرانسه به وی

سفارت فرانسه طی بیانه‌ای اعلام کرد نشان ادب و هنر درجه شوالیه توسط وزیر فرهنگ و ارتباطات این کشور به لیلا حاتمی اعطا شده‌است. در قستمی دیگر از این بیانه آمده: “این نشان به خاطر خلاقیت هنری یا ادبی و یا به خاطر مشارکت در تلالوی هنر و ادب، در فرانسه و در جهان به هنرمندان اعطا می‌شود.”