خدا چون جسم آدم را آفرید، هنوز در وی شهوت نکاح نبود. از سوی دیگر در علم خدا ایجاد زن و زاد و نکاح، برای بقای نوع بشر، گذشته بود. بدین سان، خدا از دندهٔ کوچکِ آدم، حوّا را پدید آورد. از این روست که زن به درجهٔ مرد نمیرسد، چنانکه خدا میگوید: «مردان بر زنان برتری دارند» (بقره /۲/۲۲۸). حوّا از این رو از دندهٔ آدم برآمده بود تا به سبب انحنایی که در دنده است، به مهربانی با کودک و همسرش بگراید. گرایش و شفقت و مِهر زن نیز به مرد از آن روست که از دندهٔ او برآمده و دنده هم دارای انحنا و انعطاف است. سپس خدا در آن جایی از تن آدم که حوا از آن بیرون آمده بود، شهوت به او را نهاد و آدم مشتاق حوا شد، چون به خودش شوق داشت، زیرا حوا جزئی از وی بود. حوا نیز مشتاق به او شد، چون آدم «موطن» و خاستگاه او بود. عشق حوا به آدم، عشق به موطن و عشق آدم به حوا، عشق به خودش بودهاست (ابن عربی، الفتوحات، ۱/۱۲۴، نیز نک: فصوص، ۲۱۶).
ابن عربی در جای دیگری میگوید: چون زن، در اصل، از دنده کوچک آدم، آفریده شدهاست، نزد مرد همان مرتبهٔ صورتی را دارد که خدا انسان کامل را به آن آفریدهاست که همان صورتِ حق است. همچنین خدا زن را جلوه گاهی برای مرد قرار دادهاست، چون اگر چیزی جلوه گاهی برای بیننده باشد، بیننده در آن «صورت»، جز خودش را نمیبیند. از این رو، چون مرد در این زن، خویشتن را ببیند، عشق و گرایشش به او فزونی میگیرد، زیرا آن زن، صورت اوست. از سوی دیگر، دیدیم که صورت مرد، همان صورت خداست که مرد بر طبق آن آفریده شدهاست. پس مرد، جز خدا را در زن نمیبیند، اما همراه با شهوت عشق و لذت بردن از وصال. مرد به درستی و با عشقی راستین، در او فنا میشود و جزئی در وی نیست، مگر اینکه آن جزء در زن است و عشق در همهٔ اجزائش راه مییابد و همهٔ وجود او به زن تعلق میگیرد و از این رو در همانند خویش، کاملاً فنا میشود (الفتوحات، ۴/۴۵۴). وی در جای دیگری تصریح میکند که شهود حق در زنان بزرگترین و کاملترین شهود است (فصوص، ۲۱۷).
در اینجا یادآوری این نکته لازم است که ابن عربی میگوید: در حدیث نبوی آمدهاست: «حُبّبَ اِلَیَّ مِنْ دُنْیاکُمْ ثَلاث: اَلنّساءُ وَ الطّیبُ وَ جُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنی فِی الصَّلاة: ۳ چیز از دنیای شما برای من دوست داشتنی شدهاست: زنان و عطر، روشنی دیدهام در نماز قرار داده شدهاست» (نک: فصوص، ۲۱۴؛ قس: ونسینک، ۱/۴۰۵، ۵/۳۳۶) و بارها به آن استناد میکند و آن را محور اصلی بحث و تحلیل عرفانی قرار میدهد (فصوص، ۲۱۴، ۲۱۶- ۲۱۸). وی در جایی میکوشد که مضمون آن را، با تفسیر عرفانی ویژهٔ خود، بیشتر بشکافد و روشنتر سازد و میگوید: دربارهٔ هیچ پیامبری وارد نشده است که زنان برای او دوست داشتنی شدهاند، مگر دربارهٔ محمد (ص)، اما سخن این است که «برای من دوست داشتنی شد»، زیرا از سوی دیگر پیامبر (ص) گفتهاست: «کُنْتُ نَبیّاً وَ آدَمُ بَیْنَ الماءِ وَ الطّینِ: من پیامبر بودم و آدم میان آب و گل بود». بدین سان پیامبر وابسته و موقوف به پروردگارش بود و با وجودِ حق به هیچ یک از هستها نمینگریست، چون با خدای خود، از آنها منصرف و روی گردان بود. آنگاه خدا زنان را برای او دوست داشتنی کرد و او نیز ایشان را به سببِ عنایتِ الهی به آنان، دوست میداشت. وی زنان را بدان سبب دوست میداشت که خدا ایشان را برای او دوست داشتنی کرده بود. ابن عربی سپس به حدیث پیامبر اشاره میکند که «خدا زیباست و زیبایی را دوست میدارد» و میافزاید نکاح سنت پیامبر بود و به سبب «سرالهی» که در آن بود، عبادت قرار داده شد (الفتوحات، ۱/۱۴۵-۱۴۶).
ابن عربی، همچنین با تکیه بر این نظریه، در جای دیگری میگوید: ۳ چیز آشکار شد: حق، مرد و زن. مرد مشتاق پروردگارش بود که اصلِ اوست، همان گونه که زن مشتاق مرد است. از این رو پروردگارش زنان را برای وی دوست داشتنی کرد، همان سان که خدا کسی را که به صورت اوست، دوست میدارد. دوست داشتن جز به کسی که تکوّن از اوست، تعلق نمیگیرد، پس عشق مرد به کسی است که از او پدید آمدهاست و او همان خداست. از این روست که پیامبر گفتهاست: «دوست داشتنی شد» و نگفت: «دوست داشتم» و این به سبب آن بود که حتی عشق او به زنش، به سبب تعلق عشقش به پروردگارش بود که وی به صورت او آفریده شدهاست و او زنش را، بنابر یک تخلّق الهی دوست میداشت، از آن رو که خدا خود او را دوست میدارد. اگر مرد، حق را در زن مشاهده کند، این شهودی است در یک منفعل و اگر مرد حق را، در خویشتنِ خویش مشاهده کند - از حیث پیدایش زن از او، یعنی از مرد - آنگاه او را در یک فاعل مشاهده کردهاست و نیز اگر مرد حق را، در خویشتنِ خویش مشاهده کند، بدون به یاد آوردنِ صورتِ آنچه از آن پیدایش یافتهاست، آنگاه شهود او در یک منفعل از حق، بدون واسطه است. پس شهود حق برای مرد در زن، تمامتر و کاملتر است، زیرا در زن وی حق را از این حیث که فاعلِ منفعل است، مشاهده میکند و در خودش، از این حیث که تنها منفعل است. از این روست که پیامبر (ص) زنان را، به سبب کمال شهود حق در ایشان، دوست میداشت، چون حق، هرگز مجرد از مواد، مشاهده نمیشود وگرنه خدا بالذات از جهانیان بینیاز است. اکنون چون مشاهده جز در مادهای ممکن نیست، پس شهودِ حق در زنان، بزرگترین و کاملترین شهود است و بزرگترین شکل پیوستن و وصلت، نکاح است و این همانند توجه الهی به انسانی است که او را به صورت خویش آفریدهاست، برای اینکه جانشین او (در جهان) شود و خود را در او ببیند (فصوص، ۲۱۶- ۲۱۷).
ابن عربی همهٔ مقامات سلوک عرفانی را برای زنان و مردان، مشترک میشمارد، حتی مقام «قطبیت» را و معتقد است که هر چه برای مرد، از مقامات و مراتب و صفات، دست یافتنی است، اگر خدا بخواهد، برای زنان نیز چنین است (الفتوحات، ۳/۸۹). ابن عربی به تحلیل ژرفی از این نظریه میپردازد و میگوید: تنها کسی حقیقت این مسأله را در مییابد که «مرتبهٔ طبیعت» را در برابر «امرِ الهی» بشناسد، زیرا زن در برابر مرد، به منزلهٔ «طبیعت» در برابر امر الهی است، چون زن محل هستی اعیانِ فرزندان است، همان گونه که امر الهی، محل پدیداری اعیانِ اجسام است، چه اینها از آن طبیعت پدید آمده و آشکار شدهاند. پس امر، بیطبیعت و طبیعت، بیامر یافت نمیشود و همهٔ هستی وابسته به دو امر است. هر کس مرتبهٔ طبیعت را بشناسد، مرتبهٔ زن را شناختهاست و هر کس مرتبهٔ امر الهی را بشناسد، مرتبهٔ مرد را شناختهاست. هستیِ همهٔ موجودات غیر از خدا، متوقف بر این دو حقیقت است (همان، ۳/۹۰، نیز نک: ۴/۸۴).